فضای مجازی

ساخت وبلاگ
سلام... خدمت فضای ذهنم و دوستان خیالی ام.

سالهاست که هر روز افکارم را می نوشتم و سالهاست که گاه به گاه باز هم به این فضا سر می زنم یا به دفترچه چندساله م سری زده و یادداشت هایم را در آنجا انجام می دهم اما گاه به گاه و نه روزانه... اما بازهم این سالهاست که من در این فضای مجازی وجود داشته ام. 

خیلی وقت ها شده از فضای حقیقی به فضای مجازی پناه برده ایم و شاید مدتی با کسی نیز دوست شده و برخی ارزش ها و خوبی ها را از طریق این فضا بدست آورده یا به اشتراک گذاشته ایم. این فضا، بویژه در طول سالیان 80الی 90 یا می توان گفت حدود یک دهه، متعلق به ما، جوانان دهه شصتی بوده است..که غالبا در قالب سایت،وبلاگ، سایت های دوستی، یاهو مسنجر(که اخیرا منسوخ شد!) بود و ما با این فضا زندگی کردیم و شاید هرکدام عشق یا دوستی های خوبی از طریق آن تجربه کردیم و در برخی به شناخت حضوری هم منجر شد... در برخی به تجربه های جدید و مشارکت در گروه های مختلف و آشنایی با فرهنگ ها و انسان های جدید منجر شد. بمرور تقریبا از اواخر این دهه، یعنی از سالهای تقریبا 90 ، ایده عجیب تری مطرح شد! و رویکرد پست مدرن امروزی،با هدف ایجاد یک دهکده جهانی که فاصله ها را در نوردد و فوانین و تابوها را بشکند، و فاصله ها و مسافت ها مفهوم خود را از دست دهند تا انرژی و هزینه بتواند برای مسائل مهمتری صرف شود، نرم افزارها و شبکه های اجتماعی به میان آمدند. کم کم همه به هم نزدیک شدند و به نوعی جهانی شدیم. هرکسی می توانست با هرکه بخواهد ارتباط نزدیکی برقرار کند و نه تنها ارتباط بلکه افزایش آگاهی، هوشمندی و اطلاعات جدید از سرتاسر جهان، موج جدیدی بود که نه تنها در میان جوانان این دهه که بلکه در تمامی سنین تاثیر گذاشت. 

برگردیم به بحثمان، که مربوط به دهه شصتی های مظلوم تاریخ ایران است! ما در این دهه که پر بوده از تغییرات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و ظاهری و باطنی! حضور داشته ایم. و بهترین سالهای عمرمان در دوره حکومت محمود احمدی نژاد گذشته است. روح و روان ما، از ابتدا محصول نگرانی برای آینده(اعم از درس، تیزهوشان،نمونه، کنکور، شهریه دانشگاه، ازمون ارشد،دکترا و نبود اشتغال کافی بعد از آن) گذشته و در حال گذر است. یعنی به هر کسی بگویی این مشکلات را در زندگی خواهی داشت بچه جان، جانش را برمیدارد و فرار می کند. اما ما وفادار بوده ایم:D البته خیلی هم وفادار نبودیم ها، یعنی به محض اینکه بتوانیم برویم می رویم، اما بس که احساساتی و وابسته به خانواده و دوستانی هستیم که چشم دیدن مان را هم شاید ندارند(چون چشم همه به گوشی شان است!).

دهه شصتی های محترمی که این متن را می خوانید، نمی دانم آینده چگونه خواهد بود، اما من از فکر به آینده خسته شده ام. مانند پیرمردی(یا پیرزن! ولی پیرمرد را ترجیخ می دهم باحالتره:D) که لم داده بر مبل و تلویزیون تماشا می کند، احساس می کنم این موج انواع نگرانی برای آینده(کار و درس و ازدواج و ...) نیز مانند سایر موج ها خوواهد گذشت. آنچه که باقی خواهد ماند سلامتی کافی و اعصاب و روح سرزنده و با حوصله برای ادامه زندگی است!

من به شخصه به نتیجه رسیده ام که هیچ دلیلی وجود ندارد که بتواند ادم را کامل و بمدت طولانی راضی نگه دارد. مگر اینکه انسان از خودش راضی باشد و برای این راضی بودن هم مجبور نباشد کارهای عجیب و غریب کند و وقت عمرش را تلف نماید و موقع پیری با یک دندان لبخند بزند که به به بالاخره به هدفم رسیدم و زندگی چقدر شیرین شد. زندگی هیچوقت شیرین نمی شود اگر همین الان شیرین نشود!

همین الان یه قند بنداز داخل چای زندگیت و شیرینش کن!

یادم هست من زمانی که تیزهوشان میخواندم همیشه در حال درس خواندن(یا لااقل مشغول مدرسه) بودم با اینکه خیلی هم نمرات جالبی نمیگرفتم، و همواره در استرس و تکاپو بودم. و همیشه فکر میکردم با تمام شدن مدرسه دیگر استرس ها تمام می شود. اکنون دقیقا نزدیک 9 سال از ان دوره گذشته است و استرس نه تنها کم و بلکه افزایش می یابد و این در مورد تمام مراحل صادق است! مراحلی مانند: ازدواج(تاهل و تعهد، راضی نگهداشتن همسر و ...)، بچه دار شدن(رسیدگی به بچه، برنامه ریزی برای اینده اش، سلامتش...)، کار ، و ... خلاصه تمامی مراحل! هر لحظه که وارد یه مرحله جدیدی می رسیم، مطابق نظر روانشناسان استرس و هیجان جدیدی به زندگی افزوده می شود. تنها چیزی که من از گذشت زمان در موردش راضی هستم و فکر میکنم بعنوان یک تجربه در زندگی شخصی ام میشود اسمش را تجربه گذاشت، تغییر کردن است. اینکه خواستم آنزمان تغییر کنم و بالاخره پس از چند سال توانستم عادت و خصوصیت اخلاقی مشخصی را در خود تغییر دهم و دقیقا همانطور شدم که میخواستم. 8 سال پیش من نمیتوانستم در جمع صحبت کنم و 8 سال بعد(تقریبا یکماه پیش) من ارائه سخنرانی در مقابل 500 نفر داشتم و این باعث افتخار خودم هم بود(نه بخاطر خود ارائه،بلکه بخاطر توانستنم) چرا؟ چون در طول زندگی چیزی به خودم اضافه کرده بودم که قبلا نداشتم. پس نتیجتا استرس چیزی نیست که در طول زندگی بمرور حذف شود، بلکه چیزی حذف نخواهد شد بلکه این ماییم که باید به نفع خواسته های مشخصمان تغییر کنیم و نگذاریم مسائل در زندگی ما منجر به استرس یا موانع شوند. طوری با مسائل برخورد کنیم که کمترین ضرر از آن حاصل شود. و شاید بشود گفت دخالت احساسات در این قضیه نقش مهمی دارد. 

ما یک نگرش جمعی داریم یک نگرش فردی! یعنی نگرش جمعی و در صحبت با مردم و اثری که از مردم گرفته ایم و در یک کلام اثر اجتماع و سیستم(که همان حکومت است) به ما نگرش های حاضر را دیکته می کند. سیستم و رسانه امروز به پرقدرت ترین شکل ممکن و حتی مخرب ترین شکل، روی ما اثر جمعی دارد. ما را بازی می دهد  و در دل خود قهقهه می زند، چرا که هم بیسوادترین و هم باسوادترین افراد دنیا هم تحت پوشش این سیستم رسانه قرار دارند و همه در چنگ یک قدرت مقتدر قرار دارند. اینجا نگرش فردی است که اگر فرهنگ یک جامعه قوی و اصیل و ریشه دار باشد می تواند در جنگ با  از خودبیگانگی و بطالت بر نگرش تحمیلی پیروز شود. نگرش فردی اصیل می گوید:"  من به افکار دیگران اهمیت نمی دهم، من مصرف گرا نیستم. هدفم رقابت با دیگران نیست و بلکه پیشرفت و زندگی شیرین خود و خانواده ام است. می خواهد از زندگی خودم لذت ببرم و اگر پیشرفتی دارم بخاطر خودم است و نیازی ندارم که همه این پیشرفت را ببینند و چشم و هم چشمی ندارم".

حال اگر بخواهیم با دهه شصتی ها درد و دل کنیم و نظرشان را در این موارد بپرسیم، دلشان خیلی پر است... می خواستم در نهایت به این نکته برسم که روزی این فضای مجازی، راه در روی ما دهه شصتی ها بود، گشایشی برای فراخ ذهن یا به اصطلاح جایی برای تنفس و استراحت! امروز همه در فضای مجازی زندگی می کنند حتی پدر و مادرهایمان. ولی ما دهه شصتی ها خسته ایم. هم از گذشته، هم از این فضای مجازی، هم از تجارب تلخی که با این فضا داشته ایم، هم از نبود امکانات، هم از فرار مغزها، هم از وابستگی ها....

بیایید اصیل و متعهد باشیم و ارزش ها را حفظ کنیم.

لادن   1396.10.7    2.44 AM

نوشته شده در پنجشنبه هفتم دی ۱۳۹۶ساعت ۲:۴۶ ق.ظ توسط لادن | |

من در كنار تو...
ما را در سایت من در كنار تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deathpinaa بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1396 ساعت: 7:14