ده سال بعد

ساخت وبلاگ
و من اکنون بدون هیچ کس، تک و تنها، بر روی زانوهای خسته ام، بیش از همیشه احساس قدرت می کنم...

تلاشم در جستجوی اثری از احساسات عاشقانه در این صندوقچه قدیمی بی فایده است... به مانند خانه ای شنی بر ساحل، این احساسات کمرنگ و حتی بیرنگ شده است. 

نه. خوشم نیامد... از این لحن و این فکر خوشم نمی اید. دوست دارم علیرغم تمام زخم هایم عمیقتر گشتن باورها و تفکراتم و اثبات شدن توانایی هایم را برخلاف سالها قبل، نه بطور کامل ولی بیشتر ، به رخ روزگار و عاشقی های بی سر و ته اش بکشم. 

دوست دارم پس از  ده سال، به من 17 ساله ام در گذشته بگویم و او نیز بشنود، که زندگی همانطور که انوقع فکر می کردم زیباست، ولی انموقع زیباتر بود... کاش حیفش نکنی ای من 17 ساله... خیلی همه چیز را جدی نگیر...بعضی وقتها آنقدر همه چیز پوچ و میخره می شود که ادم از اینکه اینهمه وقت گذاشته و اعصاب و جسمش را مصرف کرده خنده اش می گیرد. هرچند اگر هم این کار را نمیکرد هرگز نمی فهمید که پایان راه اگر زحمت می کشیدم چه می شد و یا ای کاش فلان کار را میکردم و الی اخر.

این بازی زندگی واقعا خارق العاده طراحی شده است و ما واقعا بازی کنان این بازی هستیم. هر چند ما هی حرف میزنیم و هی نظر می دهیم و ده سال بعد نیز به خود در گذشته می گوییم اهای کاش اینقدر جدی اش نمیگرفتی بخدا ارزش انچنانی نداشت...

حالا یک بار هم به خودم در 10  سال بعد می گویم(انشالاه ده سال بعد جوابم را همینجا بدهم) فکر می کنم پیام تو از ده سال دیگر به من این باشد که واقعا اصلا سخت نگیر، خبری نیست! اما فکر میکنم یک امیدواری و پایداری نسبی و اعصاب ارام و پیگیری در کارها، و همچنین سفر کردن به جاهای مختلف برایم ارزو کرده باشی! همچنین از من تشکر می کنی که فرد موردعلاقه ات را پیدا کردم(هنوز نه). احتمالا و شاید بچه هم دارم اونموقع و یا تازه به فکرشم. شاید هم مجرد باشم که بعیده از من  دیگه کم کم دارم گیج می زنم. 

ده سال بعد فکر میکنم زمان خیلی خوبی باشه چون میگن بعد از 30 سالگی کلا ادم به مسیر زندگی و مفهومش و خواسته اش در زندگی اگاهتر میشه و استرسهاش در زندگی روند رو به کاهش پیدا می کنه، هرچند این فرمون که داریم میریم من فکر میکنم از ده سال بعد دارم به گذشته ام فحش میدم که هووووی زیاد سخت نگیر احمق، از زمانت و بیکاریهات و یا استقلالهات لذت ببر. 

و من الان حس عجیبی دارم و حس می کنم از ده سال بعد دارم به الانم انرژی میدم.یکم عجیبه ولی جالبه. ستاد افزایش امید به زندگی

-خب حالا که اینقدر امید به زندگی مون زیاد شده و کیفمونم الکی سرجاشه، بگو ببینم پس چرا به جبر اعتقاد پیدا کرده بودی ده سال پیش؟ - والا اون دوره یکم حالم خوش نبود یعنی درواقع حالم خوش بود اصلا خوشی زده بود زیر دلم و خیال میکردم ناخوشم. نمی فهمیدم حال خوب ربطی به داشته ها و نداشته های من نداره و من مثل یه پرنده ی سرخوش ازادم و می تونم هر جایی که میخوام برم و هرکاری که میخوام بکنم. 

- اونموقع چرا این قدر خودتو می بستی به این و اون؟ چرا اینقدر عاشق بازی در میاوردی تا یکم ینفرو ملاقات میکردی؟ - فکر می کردم خوشبختی یعنی اینکه ینفر تورو بفهمه و دوستت داشته باشه ولی بمرور این مفهوم در من رنگ باخت و یمقدار فشار جبر و شرایط رو رو خودم احساس کردم(ناتوانی). و شایدم غریزی و بدوی عمل میکردم کسی چه میدونه عشق واقعی شاید همون عشق درون من بود ده سال پیش(14 سالگی) که به زمین و زمان و در و دیوار و مرده و زنده عشق می ورزیدم و همیشه حس می کردم از درون عاشقم و حالم خوبه. 

- هیییی پس الان چی تو زندگیت کم داری؟ - هیچی کم ندارم. من فوق العاده خوشبختم. چرا که اگاهی داشتن به فرصت زندگی کردن، به قدری منو به وجد میاره که تواناییهام یا شرایط یا حتی موفقیت های انچنانم نمیارن! یا حتی بدترین اتفاقات نمی تونن منو ناامید کنن، ناامیدی؟؟ ناامیدی مثل یه جوکه. مگه میشه ادم با اگاهی از اینکه ممکنه هر لحظه بمیره، از زنده بودن و توانش از لذت بردن از بودن در اینجا و رفتن به همه جای دنیا هر لحظه که بخاد، ناامید بشه؟ 

- ناامیدی؟ پس حتما خودت رو با یه طناب ذهنی به باورها و افکاری بستی که نمیذارن کارهایی رو که دوس داری انجام بدی؛ یا احساس خوشبختی ات منوط به انجام یه کار خیلی سخته که احتمالا یا غیرممکنه یا خیلی مثلا کل عمرت رو باید روش وقت بذاری! بنظر من اگر ادم یه چیزی رو خیلی دوست داشته باشه از انجامش لذت میبره و حتی یک لحظه هم بهش شک نمیکنه پس در همین حالت هم حتی اگه بهش نرسه خوشبخته! ولی اگر از تلاش کردن برای رسیدن به خواسته ت لذت نمیبری پس بیخیالش شو و برو دنبال چیزایی که از ته دل خوشحالت می کنند. باور کن که همیشه حتی در سخت ترین شرایط یه راهیی، یه طرز فکر خوبی ، یه ادم مهربونی، یه خدای بزرگی هس که حتی بدون هیچ واسطه ای هم شادی رو مستقیما به قلب خودت بفرسته..... 

- امیدوار باش، یه کاری کن، انچنان تفکر سطح بالا و روحیه شادی داشته باش که ده سال بعد ، بیست سال بعد خودت به خودت افتخار کنی...

- دوستت دارم  

                       من خودم

 

 

 

من در كنار تو...
ما را در سایت من در كنار تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deathpinaa بازدید : 96 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 15:36