مهتابی ها کار خود را کرده اند....

ساخت وبلاگ

دنیا، انقدر پر از شور و رنگ و روی جدید است که با احساس و ادراک این موضوع، باوجود آنکه دیگر نوجوان یا کودک نیستم، قلبم هزاران بار به تپش در می آید از خیال هزاران حس ناب و هیاهوهایی که هنوز تجربه شان نکرده ام...

چنان هیجانی در تب و تاب این مسیر خیال انگیز زندگی نهفته است که با تصور آن احساس جنینی را پیدا می کنم که هزاران بار پیش از تولد، هیجانزده شده، گریسته، خندیده و مشتاق ورود به دنیایی جدید است...

اشتیاق ناشناخته ها، رفتن ها، سفر کردن ها، تجربه های پر از عشق و پرهیجانی که مرا با تمامی یاخته های ذهن و تنم بسوی خود می خوانند...

آنچنان این جهان برایم کوچک است، که گاهی حس می کنم تمامی این جهان در دستانم است و اگر هم نباشد، در مقابل چشمانم است و زندگی و دغدغه ها نیز چون توپی رنگارنگ در دستانم، تا با آن بازی کنم و به سویی پرتابش کنم...

آه زندگی.... مرا بپذیر... با تمامی این دیوانگی ها، با تمامی احساسات متناقضی که درباره بودن ها و نبودن ها، و درباره خطاهایم در باب تصمیم گیری ها دارم و احساساتی که در طول این سالیان، نادیده شان گرفتم و عقلانیت هایی که به مرور مانند قارچی سمی در تمامی سلولهایم ریشه کردند و من فروختم کودکی ام را به دوره گردی به نام بزرگسالی تا کلاهی موجه به اسم متانت و نجابت بر سر گذاشته و آن را با نقابی به نام دروغ و تظاهر بیارایم.....

پس چتر رنگی آرزوهایمان چه شد؟ آرزوی خوابیدن بر روی چمن ها و دویدن و خواندن آواز زیر باران، در آغوش گرفتن محبوبمان بی هول و واهمه، عاشقانه از زندگی گفتن و آزادانه و بی‌تکلف خندیدن،...

حس می کنم ابرهای زندگی به عزای چتری رنگی نشسته اند که با قطع نم نم بهار کودکی، بسته شده و روی زمین به حال خود رها شد...

شمعی که قرار بود روزی باهم روشن کنیم، آنچنان کم دوام و دور و دست نیافتنی بود که امروز به جای شمع، همگی سراغ مهتابی ها و یا حتی چلچراغ های پرزرق و برقی رفته ایم تا این جلاهای غیرواقعی و پوچ، مانع رویارویی ما با تنهایی درونی مان در تاریکی شود...

دیگر کسی شمع روشن نمی کند...

دیگر کسی زیر باران مست نمی شود...

دیگر دلی تنگ نمی شود...

مهتابی ها کار خود را کرده اند....

من در كنار تو...
ما را در سایت من در كنار تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deathpinaa بازدید : 91 تاريخ : يکشنبه 2 تير 1398 ساعت: 21:22